درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسکافه داغ و آدرس neskafehdagh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 73
بازدید کل : 12238
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نسکافه داغ
اینجاهمه چی در هم
جمعه 27 بهمن 1391برچسب:عکس, :: 1:40 ::  نويسنده : reza       

عکسی برای دوستان

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
عکس خودمه هر چی می خواهی ببینش


ادامه مطلب ...


پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:حباب, :: 22:51 ::  نويسنده : reza       

حباب!

وقتی یکی با توهمات خودش خوشه و این توهما ضرری به کسی نمی رسونه و فقط باعث خوشی خودش میشه, اصلا انصاف نیست که سعی کنی بهش بفهمونی که همه ی اونا مزخرفن و باید از دنیایی که واسه خودش ساخته دل بکنه و واقعیتو قبول کنه...بذار به حال خودش باشه... دنیای قشنگ اون بدون اونا نابود میشه.....چرا باید راضی به از بین رفتن دنیای یه آدم-هر چند یه دنیای ساختگی- باشی؟

اما اگه شروع کرد به مزاحمت ایجاد کردن واسه بقیه و دنیای ساخته شده توسط خودشو به بقیه تحمیل کردن و تجاوز کردن به دنیاهای بقیه, باید در کمال بی رحمی یه سوزن بگیری دستت و اون حباب ساخته شده بالا سر طرفو که همه ی  چرندیات زاییده ی  ذهنش توشه بترکونی و بعد بشینی و زجر کشیدنشو تماشا کنی!!

 



پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:سخن , :: 22:47 ::  نويسنده : reza       

 

هذیان!

در تب می سوزم و اینها همه هذیانی بیش نیست....

 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:گفتگوها, :: 22:45 ::  نويسنده : reza       

زندگی کن

هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به ياد ويلان مي‌افتم ...

ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...

روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش.

من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟

گفتم نه

گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !

گفت: اصلا عاشق بودي؟

گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، .... نه، ... نمي دونم !!!

ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....

حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.

ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني



پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:گفتگوها, :: 22:43 ::  نويسنده : reza       

گفت و شنود

می گویم: نمی گذارد زندگی کنم.

می گوید: تقصیر خودت است. جلوش نمی ایستی. همه چیز دست خودت است.

می گویم: دست من نیست.

می گوید: حق تو است.

می گویم: حقم را با قدرت از من ربوده است. چرا که او قوی تر است. و اینجا هم جنگل!

می گوید: تو هم قوی باش.

می گویم: نیستم.

می گوید: بشو.

می گویم: زمان می برد. جوانی ام را می برد.

می گوید: ....

چه می تواند بگوید؟ او که جای من نیست.



پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:عشقولانه, :: 16:7 ::  نويسنده : reza       

خداوندا در اين دنيا گناهم چيست؟

به غير از عاشقي پشت و پناهم چيست؟

نمي دانم كي ام،گم كرده ام خود را!

در اين بي فصل بودن گناهم چيست؟

زبانم مثل سنگي سخت و ساكت شد.

نمي دانم دلیل اين شعرهاي گاه گاهم چيست؟؟؟



پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:ضرب المثل, :: 15:51 ::  نويسنده : reza       


” گربه را دم حجله کشتن”(طنز)

 

 

 

می دانید داستان ” گربه را دم حجله کشتن” چیست؟
میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است.
پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند.
بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند.
خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و ….چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند .

گربه ای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد.
چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور.
گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند.

سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار….‬
خب معلومه دختر از ترس سریع میره اب میاره
واین است که این ضرب المثل رایج شد.